چرا من هنوز در شهر نیویورک مجرد هستم؟

اما من یک دیک کامل نیستم، و ملیسا گفت که او سرگرم کننده است، بنابراین شاید این تاریخ قابل نجات باشد. و سپس: وینستون شروع به صحبت از طریق رزومه خود با جزئیات دقیق می کند. از اولین دوره کارآموزی خود شروع کرد. در سن 19 سالگی. در یک نقطه، من یک سوال در مورد شرکتی که او مدیریت می کند، می پرسم. او با تکان‌های تکان می‌دهد: «اوه، من هنوز آنجا نیستم.» او در حالی که تکه‌ای نان را برمی‌دارد، آن را در غذایش فرو می‌کند و می‌چپد، من را ساکت می‌کند، تنها برای ادامه مونولوگ زمانی‌شناختی خود از نکات برجسته حرفه‌ای. دوست داشتني. حالا او در مورد نمایشی که در آن اجرا می کند به من می گوید … به عنوان دستیار شعبده باز.

“زارا؟” مردی به میز من نزدیک می شود.

او می‌گوید: «فکر می‌کنم برای شما فرد مناسبی دارم. او برای من عکس می فرستد در حالی که ما هنوز در حال تماس هستیم. آنها کمی تار هستند، اما من موهای خوش حالت شده تا شانه این مرد را زیر دانه های زیتونی اش فرو می کنم. وینستون بسیار موفق، بسیار اجتماعی، مرد خانواده و برونگرا است. من منتظر بودم تا دختر مناسبی را پیدا کنم تا او را با او تنظیم کنم. او بهترین شکار نیویورکی است.» خوب، خوب – چرا که نه؟ شاید شکار روز او پتانسیل منوی بلند مدت من را داشته باشد.

شنبه، ساعت 18

به هر حال، در حالی که سعی می‌کنم شبیه یک احمق به نظر نرسم، به ملیسا اجازه دادم تا بداند که پیدا کردن مردان به طور کلی مسئله من نیست. و من در طول دهه گذشته فرصت هایی برای سکونت داشته ام…اما کلمه عملی “قرار گرفتن” است. من به دنبال یک قطعه پازل بسیار خاص، یک شریک واقعی و بهترین دوست، برای تکمیل زندگی ام هستم. به عنوان فرزند طلاق، من نسبت به تشخیص تفاوت‌های ارزشی اساسی که نشانه مشکلات سازگاری طولانی‌مدت است، حساس هستم. و این سیگنال‌های مهم‌تر از رزومه، ارزش خالص یا عضلات شکم هستند. من ترجیح می‌دهم مجرد خوشحال باشم تا اینکه متاهل نباشم (اگرچه به حساب بانکی خود نگاه می‌کنم، گاهی اوقات آرزو می‌کنم کاش بیش از یک کودک صندوق اعتماد را رد نمی‌کردم). بنابراین، مگر اینکه ملیسا شخص واقعاً قابل توجهی داشته باشد، من نیازی به تنظیم ندارم.

من یک متن دریافت می کنم: “هی! من هفته آینده می‌روم!» خدا را شکر.

ببینید، متوجه شدم که ملیسا من را چگونه می بیند: علیرغم این واقعیت که من مدارک تحصیلی پیشرفته، حمایت کننده ترین دوستان، و شغلی را دارم که در حال کشتن آن هستم و واقعاً خوشحالم، باید اساساً مشکلی در من وجود داشته باشد. من در سنی که مادربزرگم چهار بچه داشت، شخص ابدی خود را پیدا نکردم.

ماگ را دریافت کنید

زارا فیلد یک نیویورکی مجرد 29 ساله است و دفتر خاطرات قرار ملاقات مقیم کازمو است و ماجراهای او را در یافتن عشق … یا چیزی شبیه به آن شرح می دهد. (*و نه، زارا فیلد نام *واقعی* او نیست.)



منبع

در حالی که او را به داخل آپارتمانم می کشم به او دستور می دهم: «لباسات را دم در بگذار.» او در حالی که سریع کتش را آویزان می کند و حتی سریعتر دکمه های پیراهن و شلوارش را باز می کند، می گوید: «بله، خانم».

یک دوش فوق العاده سریع با هم و من برای نوشیدنی های جشن آماده هستم. او خبرهای مهمی دارد: او در حال فارغ التحصیلی از کوانتیکو است و در سرتاسر کشور مستقر می شود، حتی دورتر از آنچه که قبلا بوده و حتی با زمان آزاد کمتری. کاری که برای حرفه او بسیار هیجان انگیز است اما برای من تا حدی ویران کننده است. حدس می‌زنم فقط باید آخرین شب با هم بودنمان را به حداکثر برسانم. وقتی به بار می رسیم، من دوباره شاخ شده ام. در حالی که لب پایینم را گاز می‌گیرم شروع می‌کنم به‌طور مخفیانه دستم را از ران او به سمت فاقش دوانم. او به ساقی علامت می دهد: «اوم، چک کن». وقتی او را به ویترین مغازه هل دادم، به سختی چند بلوک را راه رفته‌ایم. من حرکات استیو را از اولین جلسه مان می دزدم و دوباره روی او استفاده می کنم. بالا تنه ام را پایین می آورم و در حالی که بدنم را روی بدنش فشار می دهم کاملاً خود را در معرض دید قرار می دهم. او می خندد: “تو وحشی هستی، زارا.”

مصاحبه ملیسا بسیار کامل است، فکر می کنید من برای مجوز امنیت ملی درخواست می کردم. آخرین رابطه من چقدر بود؟ می بینم شغلم به کجا می رود؟ کجا سفر کرده ام؟ لعنتی، آیا بعد از این حداقل TSA PreCheck را دریافت می کنم؟ “شما چنین رفتاری دارید!” او می گوید. “کسی مثل تو چطور هنوز مجرد است؟” و آنجاست. اعتبار سنجی با یک طرف سرد ترحم ارائه شد.

من اهل فلوریدا هستم، بنابراین عاشق یک غذای ویژه برای اوایل پرندگان هستم، اما یک شام ساعت 6 بعد از ظهر در نیویورک می‌تواند برای صبحانه نیز باشد. من یک لیوان قرمز عمیق منتظر رسیدن وینستون هستم.

یک ساعت بعد مکث می کند: «وای! من مکالمه را انحصار کرده ام!» حداقل او خودآگاه است؟ “پس…” او شانه بالا می اندازد. “چه چیز دیگری می خواهید در مورد من بدانید؟”

بسیار خوب، متاسفم، اما… من یک راز کوچک را از همه شما پنهان کرده ام. تفنگداران دریایی بسیار جوانتر من، استیو را به خاطر دارید، که برای داغترین آرایش دستهایم را بالای سرم سنجاق کرده بود و با او قرار ملاقاتی تقریباً عالی در دی سی داشتم؟ من … در واقع از آن زمان او را بسیار دیده ام. (هی، من نمی توانم همه چیز را در ستون خود قرار دهم!)

و من صادقانه خواهم گفت. زمانی در اوایل 20 سالگی ام بود که نامزدی تنها موفقیتی بود که مهم بود، و هر سالی که بدون رسیدن به آن نقطه عطف می گذشت، باعث می شد شرم عمیق و عمیق تری از شکستم درونی کنم. اما یک جایی پایین تر، من از گره زدن ارزش خود به وضعیت تاهل خود دست کشیدم و طرز فکرم را دوباره تعریف کردم. آیا من می خواهم ازدواج کنم؟ کاملا. آیا من عجله دارم؟ نه. شخص من زمانی که بخواهد می آید، و در این بین، چقدر خوش شانس هستم که می توانم در اطراف، منطقه دوستی، یا تا حد دلخواه لعنت بروم؟

استیو مرا بلند می کند، می بوسد و شروع به بردن من به اتاق خوابم می کند. “نه اینجا…” به سمت میز حرکت می کنم. در حالی که به آرامی مرا روی پشتم می گذارد و در حالی که به طرز ماهرانه ای بند بند توری مرا با بازوی آزادش در می آورد، من را ببوسد، لبخندی کثیف می زند. خم می شود و به آرامی گردنم را می بوسد و زبانش را از نوک سینه ام پایین بدنم می زند. او پاهایم را از هم باز می کند و زبانش را روی کلیشه ام تکان می دهد. “اوه خدای من.” من به سختی می توانم کلمات را جمع آوری کنم. دست آزادش سینه چپم را نوازش می‌کند، که صادقانه بگویم، سینه‌ام بهتر است، و من از آخرین باری که او را دیدم، از هر موجی از ارگاسم لذت می‌برم.

زنی با لباس زیر زنانه قرمز نشسته است

می خواهم بدانم کی تمام موهایت را از دست دادی، وینستون. من می خواهم بدانم چرا با این تاریخ مانند یک مصاحبه اطلاعاتی رفتار می کنید. من می خواهم جیغ بزنم.

شنبه، ساعت 19:30

برای دریافت مشترک شوید شماره بعدی مجله و اولین نفری باشید که می بینید چه اتفاقی می افتد.