از آویزان کردن راکت تنیس پدرش در اتاق خواب گرفته تا انتخاب اقامت در شرمن اوکس برای سال آخر برای نزدیک شدن به مادرش، تصمیماتی که دوی می گیرد ریشه دارد و با عشق پدرش به او هدایت می شود. برای من، کارهای هنری پدرم را در خانهام آویزان میکنم و هر هفته زمانی را به آواز خواندن، خواندن و نوشتن میگذرانم، همانطور که مادرم به من گفته است که هرگز دست از این کار نکش. مانند دیوی، هر تصمیمی که میگیرم با عشق والدینم هدایت میشود – و این هرگز نمیتواند از بین برود.
هرگز من هرگز در ظاهر یک کمدی است. اما کمی عمیقتر کن، و این نامهای است به هر کسی که پدرش را در دبیرستان از دست داده است، هرکسی که مادرش را در 20 سالگی از دست داده است، و هر کسی که غم و اندوه طاقتفرسا را در سنین کم تجربه کرده است. این یک وعده است که در حالی که کار سخت است، و همچنان سخت خواهد بود، می تواند واقعا خوب باشد. واقعا خوب این چیزی است که من برای آن زندگی می کنم.
در فصل 3، دیوی پس از کشف مجدد راکت تنیس پدرش، با درمانگر خود جلسه ای دارد. او میگوید: «اجازه دادم آنقدر درگیر سرگرمی با دس (انیرود پیشارودی) شوم، فراموش کردم دختر غمگینی باشم که پدرش را از دست داد.
برخی از خاطرات مورد علاقه من دراز کشیدن روی مبل با پتو و بستنی، تماشای برنامه های تلویزیونی با مادرم است. چه زمانی هرگز من هرگز در سال 2020 پخش شد، من و مادرم تمام 10 قسمت را در عرض چند روز تماشا کردیم. برای کسانی از شما که هنوز آن را ندیده اید، این نمایش حول محور دوی ویشواکومار (مایتری راماکریشنان)، نوجوانی است که در ماههای پس از مرگ ناگهانی پدرش، دوستی، عشق و مدرسه را دنبال میکند. این نمایش عالی برای تماشای با مادرتان است زیرا پویایی خانواده را به گونهای که چندان جدی نیست بررسی میکند.
دکتر رودریگز گفت: “غم و اندوه چیزی است که هرگز در مورد آن صحبت نمی شود، در بسیاری از زمینه های فرهنگی مختلف برای شروع به زیر فرش کشیده می شود.” «با قرار دادن آن در سرلوحه نمایشها، تلویزیون، موسیقی، به هر طریقی که بتوانیم، به ما میگوید که مهم است، و این چیزی است که باید در مورد آن صحبت کنیم. این بخشی از زندگی است، چیزی است که برای بسیاری از مردم روزمره است.»
در سال 2013، زمانی که من سال آخر دبیرستان بودم، پدرم را از دست دادم. استراتژی غمگین من پس از درگذشت او این بود که تا حد زیادی در مورد دردی که احساس می کردم صحبت نکنم یا حتی فکر نکنم. و از طریق فعالیتهای پایان دبیرستان، کالج و شغل اولیهام، برنامهام عملی شد.
در فصل اول، که در ماههای پس از مرگ پدرش اتفاق میافتد، دوی فکر میکند که مادرش نالینی (پورنا جاگاناتان) در حال مبارزه نیست، زیرا او احساسات خود را در ظاهر نشان نمیدهد. مادر من نالینی برای دیوی “دیوانه” من بود. او آن را برای خانواده ما نگه داشت و نمی خواست من را زیر بار غم خودش بیاندازد.
در واقع، بر اساس مصاحبه ای که انجام داد، دقیقاً به همین دلیل است که Mindy Kaling این نمایش را ایجاد کرد ماری کلر. “از دست دادن مادرم و بعد می خواهم در مورد آن صحبت کنم به گونه ای که به اندازه تجربه گذراندن آن غم انگیز نباشد، اما بتوانم بگویم: “اگر شما چنین چیزی را پشت سر گذاشته اید، می توانید آن را تماشا کنید و احساس کنید دیده شده اید. من فکر می کنم این هدف بود.»
درمانگر او (نیسی نش) به او میگوید: «چیزی که میشنوم این است که تو اخیراً شادتر بودهای و امواج غم و اندوه کمتری را تجربه کردهای. این بدان معناست که شما در حال بهبودی هستید و دوباره بچه میشوید، و این بدان معنا نیست که پدرتان را کمتر دوست دارید.»
تماشا کردن هرگز من هرگز با مادرم باعث شد ما بخندیم در حالی که ما در مورد از دست دادن مشترک خود فکر می کردیم. چیزی که در مورد نمایش دوست داشتم روشی بود که نشان می داد غم و اندوه چقدر قدرتمند و غالب است. در زندگی تا حد امکان عادی پیش می رود، در حالی که از دست دادن یک جریان پنهان در هر کاری است که انجام می دهید. دوی به دلیل استرسش فلج موقت داشت. من با حملات پانیک ناتوان کننده برخورد کردم. دیوی پدرش را در کایوت دید. فکر می کردم وقتی پرنده ها را می بینم پدرم به دیدنم می آید. دیوی سعی کرد با تعیین ماموریتی که دوست پسر پیدا کند و رابطه جنسی داشته باشد، حواس خود را پرت کند (که، همان)، اما اندوه همچنان آشکار شد.
رودریگز گفت هرگز من هرگز نشان میدهد که «راههایی برای کنار آمدن وجود دارد و راههایی برای عبور از آن وجود دارد… روزهای روشنتری در پیش است، و غم چیزی است که باید با آن کنار بیاییم و باید پردازش کنیم».
دیوی اغلب به عنوان “دیوانه”، خود محور، یا “بیش از حد” دیده می شود که او در غم خود به زندگی نزدیک می شود. میتوانم بگویم: در تلاش برای عادی بودن، علیرغم اینکه همه چیز هر چیزی را احساس میکردم، حس خودم را از دست دادم. من میتوانستم در اکثر اوقات کارهای روزمرهام را پشت سر بگذارم – بیش از حد جبران میکردم، بیش از حد به اشتراک میگذاشتم و با هدف حواسپرتی بیش از حد کار میکردم – اما به محض اینکه تنها شدم، متوجه شدم. بابام رفته و می توانم وانمود کنم که حالم خوب است، اما واقعا اینطور نیستم. وقتی کسی را از دست می دهید – به خصوص پدر و مادری – هیچ چیز نمی تواند مثل قبل باشد، مهم نیست چقدر آرزو می کنید که باشد.
دکتر ناتیان شا رودریگز، معاون مدیر روزنامه نگاری و مطالعات رسانه ای در ایالت سن دیگو، گفت که دقیقاً به همین دلیل است که مردم از تلویزیون، فیلم ها و کتاب ها برای مقابله، چه به عنوان کاتارسیس، انحراف یا راهی برای فرار استفاده می کنند. نشان می دهد مانند هرگز من هرگز مهم هستند زیرا در عین خیالی بودن، اندوه را به شکلی واقعی و شخصی نشان می دهند.
وقتی من و مادرم نمایش نتفلیکس را تماشا میکردیم، هفت سال پس از مرگ پدرم، به دنبال سریالی بودیم که احساس خوبی داشته باشد تا حواسپرتی را از همهگیری و واقعیتهای زندگی در طول آن منحرف کند – نه نمایشی که غم و اندوه را برطرف کند. وارد رابطه مادر و دختر بعد از از دست دادن پدر شد. من معمولاً سعی میکنم از هنری که زندگیام را تقلید میکند دوری کنم، اما در کمال تعجب، همپوشانی باعث شد احساس درک کنم.
اما من نمی خواهم این احساس را داشته باشد. من قبلاً از نمایش هایی که باعث می شد به تجربه خودم فکر کنم اجتناب می کردم، اما اکنون فعالانه به دنبال آنها هستم. نمیخواهم از غم و اندوهم پنهان شوم – میخواهم با آن مقابله کنم. وقتی فصل 3 رو شروع کردم هرگز من هرگز، نگران بودم که دیگر اینقدر قابل ارتباط نباشد. دیوی در زمانی که من بودم بیشتر از غم و اندوه خود دور می شود بار دیگر در مراحل ابتدایی اما مهم نیست که چقدر از دست دادن فاصله دارید، اندوه همچنان می تواند به شدت ضربه بزند. من همراه با دوی گریه می کردم، زیرا او در مورد پدرش فلاش بک می گرفت، اما هیجان و امید به روزهای بهتر برای خودم داشتم، زمانی که او نیز لحظات رشد را به نمایش گذاشت.
هرگز من هرگز به من و مادرم این امکان را داد که بینش و درک عمیق تری نسبت به آنچه که هر یک از ما با از دست دادن یک شوهر و یک پدر پشت سر گذاشتیم به دست آوریم. و این درک زمانی که مادرم را در ژانویه امسال از دست دادم بیشتر به من کمک کرد. از دست دادن پدرم یک کابوس بود، اما از دست دادن مادرم غیرقابل تصور بود، بدترین ترس من، ترسی که تا زمانی که اتفاق افتاد غیرممکن بود. مامانم همیشه کنارم بود وقتی بابام رو غصه میدادم، اما الان نفر اول زندگیم رو ندارم. این بار در اندوهم احساس تنهایی می کنم.