من از نظر ذهنی خود را برای یک نتیجه منفی با اولین لانه گزینی آماده کرده بودم، و بنابراین وقتی بارداری انجام نشد، احساس کردم به طرز عجیبی می توانم با آن کنار بیایم. با این حال، شوهرم مرا تشویق کرد که مثبت بمانم و به موفقیت ایمان داشته باشم، و کاشت دوم ما طول کشید. در حالی که میدانم که مثبتاندیشی به تنهایی نمیتواند علم را تغییر دهد یا نتیجهای را تغییر دهد، برای رفاه ذهنی خودم بسیار مهم بود – و درس قدرتمندی در مورد ارتباط بین ذهن و بدن به من داد.
در طول فرآیند IVF قدرت تفکر مثبت را آموختم. تزریق روزانه هورمون به خودم هم از نظر جسمی و هم از نظر عاطفی به من آسیب وارد میکرد، با بالا و پایینهایی که اغلب این احساس را در من ایجاد میکرد که باید چهرهای شجاعانه برای دیگران نشان دهم. برندان و من تصمیم گرفتیم سفر خود را در حالی که در حال گذراندن آن بودیم در کانال یوتیوب او به اشتراک بگذاریم، و اگرچه احساس میکردم دیوانهوار آسیبپذیر هستم، میخواستم این روند را مستند کنم و آن را با دیگرانی که ممکن است در شرایط مشابهی قرار داشته باشند به اشتراک بگذارم.
پس از تجربه چالشهای اولین سفر بارداریمان، میدانستیم که رشد خانوادهمان همچنان یک اولویت است. ما با توجه به تجربیات خود مستقیماً برای IVF رفتیم و امیدوار به نتیجه موفقیت آمیز بودیم.
هر روز برای پرستون، که در نوامبر 2020 در اوج کووید به دنیا آمد، برکات خود را می شمارم. من سه روز تاخیر داشتم و در نهایت به معارفه رسیدم. این برنامه نبود، اما هیچ چیزی در مورد بچه دار شدن در وسط یک بیماری همه گیر، با یک «برنامه» سازگار نیست. من باید از خودم حمایت زیادی می کردم.
اما من کاملاً آگاه هستم که همه در سفر ناباروری به اندازه خوشبختی نیستند. واقعیت این است که برای برخی، رویای بچه دار شدن هرگز محقق نمی شود و درد این از دست دادن قلب را آزار می دهد.
متأسفانه، تنها چند هفته پس از کاشت، من یک تجربه ویرانگر را داشتم که باعث شد این سوال برایم ایجاد شود که آیا میتوانم بخشی از سفر ناباروری خود را کنترل کنم یا خیر. وقتی برای عروسی یکی از دوستانم دور بودم، با یک اسکوتر تصادف کردم که روی سرم افتاد. من نمی دانستم که قبلا باردار بودم، و وقتی به خانه برگشتم و برای اولین اسکنر رفتم، دکترم بارداری را تایید کرد اما متوجه یک شکستگی کوچک خط مو در کیسه جنین شد که به طور بالقوه می تواند خود به خود برطرف شود، اما ما نیاز داریم تا مراقب آن باشد. ده روز بعد سقط کردم. این یک تجربه دلخراش بود و احساس کردم که خودم و خانواده ام شکست خورده ام. اما من تسلیم نشدم. بعد از گذشت مدتی برای بهبودی، در شهریور برای کاشت مجدد رفتم و خوشبختانه جواب داد.
اکنون، در هشت ماهگی حاملگی نوزاد شماره دو، به سفر ناباروری خود و درس هایی که به من آموخته است فکر می کنم. سقط جنین که قبلاً موفقیت ایجاد خانواده با پرستون را تجربه کرده بود، آنقدر که میتوانست ویرانگر نبود. ممکن است کلیشهای به نظر برسد، اما من واقعاً معتقدم که وقتی برای خانوادهای دعا کردهاید و تجلی میدهید، باید ستارههای شانس خود را در زمان وقوع آن بشمارید. تمام آن سختیها – سوزنها، صبحهای زود، اخبار بد، و هر دورهای که ماه به ماه پیش میآمد – زمانی که ما پرستون را داشتیم به بخش کوچکی از تصویر بزرگتر تبدیل شد.